{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
چون آب به جويباروچون باد به دشت روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت هرگز غم دوروز مرا ياد نگشت روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت
در هر دشتي كه لاله زاري بوده است آن لاله ز خون شهرياري بوده است چو برگ بنفشه كز زمين مي رويد خاليست كه بر رخ نگاري بوده است خیام
آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست با اهل زمانه صحبت از دور نكوست آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست خیام
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به دام دگری پا بستی گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم آیا تو چنان که می نمایی هستی
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو دانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام
در کارگه کوزه گری بودم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش هر یک به زبان حال با من گفتند کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
یک عمر به کودکی به استاد شدیم یک عمر زاستادی خود شاد شدیم افسوس ندانیم که ما را چه رسید از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
افسوس كه نامه جواني طي شد و آن تازه بهار زندگاني دي شد وآن مرغطرب كه نام او بود شباب فرياد ندانم كي آمدوكي شد خیام
تا وقتی مجردی هرکی بهت میرسه میگه تو که همه چی داری چرا ازدواج نمیکنی؟ وقتی ازدواج کردی هرکی بهت میرسه میپرسه تو که همه چی داشتی واسه چی ازدواج کردی؟
جوک رو میزارن زیر ذربین میبینن غضنفر با حیف نون دست تکون میدن !
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری یعنی که نمودند در آیینه صبح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
در کارگه کوزه گری کردم رای بر پله چرخ دیدم استاد بپای می کرد دلیر کوزه را دسته و سر از کله پادشاه و از دست گدای
ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم با این همه مستی زتو هُشیار تریم تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بده کدام خونخوار تریم؟
یک قطره آب بود و با دریا شد یک ذره خاک و با زمین یکتا شد آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
دیدم به سر عمارتی مردی فرد کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد وان گِل با زبان حال با او می گفت ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد می خور که چنین عمر که غم در پی اوست آن به که بخواب یا به مستی گذرد
چون آب به جويباروچون باد به دشت روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت هرگز غم دوروز مرا ياد نگشت روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت
در هر دشتي كه لاله زاري بوده است آن لاله ز خون شهرياري بوده است چو برگ بنفشه كز زمين مي رويد خاليست كه بر رخ نگاري بوده است خیام
آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست با اهل زمانه صحبت از دور نكوست آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست خیام
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به دام دگری پا بستی گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم آیا تو چنان که می نمایی هستی
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو دانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام
در کارگه کوزه گری بودم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش هر یک به زبان حال با من گفتند کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
یک عمر به کودکی به استاد شدیم یک عمر زاستادی خود شاد شدیم افسوس ندانیم که ما را چه رسید از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
افسوس كه نامه جواني طي شد و آن تازه بهار زندگاني دي شد وآن مرغطرب كه نام او بود شباب فرياد ندانم كي آمدوكي شد خیام
تا وقتی مجردی هرکی بهت میرسه میگه تو که همه چی داری چرا ازدواج نمیکنی؟ وقتی ازدواج کردی هرکی بهت میرسه میپرسه تو که همه چی داشتی واسه چی ازدواج کردی؟
جوک رو میزارن زیر ذربین میبینن غضنفر با حیف نون دست تکون میدن !
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری یعنی که نمودند در آیینه صبح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
در کارگه کوزه گری کردم رای بر پله چرخ دیدم استاد بپای می کرد دلیر کوزه را دسته و سر از کله پادشاه و از دست گدای
ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم با این همه مستی زتو هُشیار تریم تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بده کدام خونخوار تریم؟
یک قطره آب بود و با دریا شد یک ذره خاک و با زمین یکتا شد آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
دیدم به سر عمارتی مردی فرد کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد وان گِل با زبان حال با او می گفت ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد می خور که چنین عمر که غم در پی اوست آن به که بخواب یا به مستی گذرد
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}